داستان و معانی ضرب المثل آب ریخته، جمع شدنی نیست! 💧
در این پست با داستان و معانی ضرب المثل ایرانی ” آب ریخته، جمع شدنی نیست ” از کتاب نگارش یازدهم آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.
معنی ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست
۱- یعنی اگر یک رازی فاش شود و آبرویی از بین برود دیگر امکان بازگرداندن شرایط به حالت اولیه وجود ندارد مانند آبی که بر روی زمین ریخته میشود و دیگر نمیتوان آن راجمع کرد
۲- کار اشتباه کردن مثل وقتی است که سنگی به پایین دره پرتاب کنید که دیگر بر نمی گردد!
۳- اگر انسان گناه فاحشی کند، جبران و پاک کردن آن مشکل است مانند آب که اگر ریخته شود نمیتوان آن را جمع کرد.
۴- درست کردن آبرویی که ریخته شده کار دشواری است.
ایموجی این ضرب المثل | 💧🌊➕❌ |
آب ریخته، جمع شدنی نیست به انگلیسی
Dont cry over the spilled milk
۲ داستان کوتاه ضرب المثل آب ریخته، جمع شدنی نیست
در ادامه داستانهایی برای این ضرب المثل آورده شده است.
داستان شماره ۱ – جبران اشتباه
زنی شایعه ای را درباره همسایه اش مدام تکرار می کرد. در عرض چند روز، همه محل داستان را فهمیدند. شخصی که داستان درباره او بود، عمیقاً آزرده و دلخور شد. بعد زنی که شایعه را پخش کرده بود متوجه شد که کاملاً اشتباه می کرده.
او خیلی ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران اشتباهش چه می تواند بکند؟ پیر خردمند گفت: به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش. سر راه که به خانه می آیی پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز. زن اگرچه تعجب کرد، آنچه را به او گفته بودند انجام داد.
روز بعد مرد خردمند گفت: اکنون برو و همه پرهائی را که دیروز ریخته بودی جمع کن و برای من بیاور! زن در همان مسیر به راه افتاد، اما با ناامیدی دریافت که باد همه پرها را با خود برده است. پس از ساعت ها جستجو، با تنها سه پر در دست بازگشت.
خردمند گفت: می بینی ؟ انداختن آن ها آسان است اما بازگرداندنشان غیر ممکن است. شایعه نیز چنین است. پراکندنش کاری ندارد، اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمی توانی آن را کاملاً جبران کنی. آبروی مردم هم همینطور اگر آن را ریختی به فکر جمع کردنش هم باش!!
داستان شماره ۲ – فاش کردن راز
روزی مردم تصمیم گرفتند مردی را که همه عمرش را به فاش کردن راز دیگران پرداخته بود، سرانجام از اشتباهش آگاه کنند. پس بزرگ شهر پیش وی رفت و با وی صحبت کرد، سپس کوزه ای را انداخت و شکست، آب کوزه در زمین پخش شد.
بزرگ شهر گفت اگر آبش را جمع کنی پاداش داری، مرد اندکی اندیشید و گفت چگونه میتوان با این کاری که تو با بی عقلی انجام دادی دوباره این آب را جمع کرد؟؟؟ بزرگ شهر گفت: کاری که تو با بی عقلی رازهای مردم را پخش میکنی همچون این آب هست که نمی توان آن را جمع کرد. مرد از اشتباهش آگاه گشته و حکایتش ضرب المثل ما شد.
ضرب المثل های فارسی با آب