۲ انشا کوتاه و زیبا درباره عاقبت فرار از مدرسه
انشا درباره عاقبت فرار از مدرسه به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
شماره ۱- موضوع انشا عاقبت فرار از مدرسه
دیروز با بابام نشسته بودم و صحبت از مدرسه و فرار از اون شد. از بابام پرسیدم: اگه یه نفر بخواد از مدرسه فرار کنه چی میشه؟ بابام گفت:من دوران مدرسه زیاد به درس و مشق اهمیت نمیدادم و دوست نداشتم مدرسه برم. فقط دنبال یه راهی بودم که از مدرسه فرار کنم و خوش بگذرونم از بس که بهمون تکلیف میدادن.
یه روز بعد از زنگ تفریح وقتی که حیاط مدرسه خلوت شد و نگهبان مدرسمون هم حواسش پرت بود، مثل برق و باد در مدرسه رو باز کردم و اَلفرار!!! دیگه درس و مشق و کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم برم مثل خیلیای دیگه کار پیدا کنم و برای خودم مردی بشم.
آخه دوره ما خیلیا تحصیل نکرده بودن و کار میکردن و درآمد خونه و زندگی شونو درمیاوردن. من هم رفتم یه کارگاهی مشغول به کار شدم. خیلی سخت کار کردم و پول هامو پس انداز کردم تا به این سن الانم که رسیدم خدایی نکرده فقیر و نیازمند نشم.
فرار از مدرسه تو زمان ما برای خیلیا عاقبت بدی نداشت چون هدفشون کارکردن بود البته بعضی ها که فرار می کردن، سمت کارهای خلاف کشیده میشدن و عاقبتشون به خیر نمی شد. ناگفته نماند اون هایی که به درس و مشق علاقه داشتن، خیلیاشون دکتر و مهندس شدن و درآمدشون چندبرابر درآمد الان منه.
اما فرار از مدرسه تو این دوره زمونه عاقبت خوبی نداره. الان دیگه به یه آدم بی سواد و بی مدرک کار درست و حسابی نمیدن و مجبوره کاری کم درآمد داشته باشه. پسرم! درس و مشق حتی اگه هم برات سخت باشه، نتیجه خوبی داره و می تونی آینده ات رو درخشان کنی. الان که دقت می کنم میبینم اون هایی که باسواد هستند بهتر می تونن از حقشون تو این جامعه دفاع کنن. باسواد بودن نعمت بزرگیه.
با شنیدن حرف های بابام به درس و مدرسه علاقه مندتر شدم و از این به بعد تلاش میکنم و خوب درس میخونم تا در آینده زندگی راحت تری داشته باشم.
شماره ۲- انشا درباره عاقبت فرار از مدرسه
در یک صبح آفتابی، دانشآموزی با بیمیلی از خواب بیدار و برای رفتن به مدرسه آماده شد. او هیچگاه علاقهای به درس ریاضی نداشت و اعداد و فرمولها برایش مانند کابوس بودند. هر روز صبح با فکری مشغول از خانه خارج میشد، اما آن روز چیزی در درونش تغییر کرده بود. معلم ریاضی سوالی سخت از او پرسید. بهجای تلاش برای پاسخ، او از کلاس بیرون رفت و به سرعت به سمت خانه دوید.
دانش آموز در خانه تصمیم گرفت که دیگر به مدرسه نرود. او روزهای خود را با بازیهای کامپیوتری و تماشای تلویزیون پر کرد. در ابتدا، این کار برایش لذتبخش بود، اما بهتدریج احساس تنهایی و بیحوصلگی به سراغش آمد. متوجه شد که دوستانش در مدرسه به او نیاز دارند و بالعکس. با هر روزی که میگذشت، او بیشتر از درس و مدرسه فاصله میگرفت.
پدر و مادر دانش آموز نگرانش بودند. آنها میدیدند که فرزندشان از جامعه و فعالیتهای اجتماعی دوری میکند و سعی میکردند او را به مدرسه برگردانند، اما او مقاومت میکرد. دانش آموز نمیخواست با شکستها و ناامیدیهای خود روبرو شود. او احساس شرم و خجالت میکرد و نمیتوانست خود را قانع کند که به کلاسهایش برگردد.
اما زندگی به این سادگی پیش نمیرفت. بهمرور زمان، متوجه شد که بدون تحصیلات نمیتواند به اهداف خود برسد. روزی، پدرش با او صحبت کرد و گفت: فرزندم زندگی بدون تلاش و یادگیری بیمعنی است. تو باید برای آیندهات تلاش کنی. این صحبتها تاثیری عمیق بر روحیه او گذاشت و تصمیم گرفت تغییری در زندگیاش ایجاد کند.
دانش آموز به یک مدرسه شبانهروزی فرستاده شد. در آنجا، او با دانشآموزان دیگری آشنا شد که مانند او از درس فراری بودند. اما با کمک معلمها و دوستان جدیدش، توانست به درس علاقهمند شود و پیشرفت کند. او دریافت که فرار از مشکلات هیچگاه راهحل درستی نیست و مواجهه با چالشهاست که انسان را به رشد و پیشرفت میرساند.
سالها بعد، آن دانش آموزبه یک مهندس موفق تبدیل شد. او همیشه به یاد میآورد که فرار از مدرسه چه اشتباه بزرگی بود و چقدر برای جبران آن تلاش کرده است. همچنین به نوجوانان توصیه میکرد که هیچگاه از درس و تلاش دست نکشند و به دنبال رویاهای خود بروند. او میگفت: هرگز نگذارید ترس و ناامیدی شما را از مسیرتان دور کند. با تلاش و پشتکار میتوانید به هر چیزی که میخواهید برسید.
این داستان نشان میدهد که زندگی پر از چالشها و فراز و نشیبهاست، اما با اراده و پشتکار میتوان بر همه آنها غلبه کرد و به موفقیت دست یافت.
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی
خیلی بد بود
وافعا انتظار داريد ما اينو نوشتيم بيست بگيريم خب خودمون مينويسم بهترم درمياد
واقعا موافقم
انشای جالبی نبود
دقیقا