درباره معنی دوال پا بیشتر بدانید
در افسانههای قدیم و کهن ایرانی نامی از یک موجود خیالی به اسم دوال پا وجود دارد. این موجودات بالا تنهای شبیه به انسان و پاهایی پیچیده و دراز داشتند. دوال در لغت فارسی به معنای تسمه است و به دلیل شباهت پای آنها به تسمه دوال پا خوانده میشدند.
دوال پا یعنی چه؟
از دوال پا در افسانهها این گونه سخن به میان آمده است: این موجودات بر سر راه مردمان مینشستند و با چهرهای بدبخت و ذلیل از آنها کمک میخواستند که بیمارند و نمیتوانند راه بروند تا به منزل خود که در این نزدیکی است برسند. و چنان گریه سر میدادند که دل هر رهگذری به رحم میآمد و تا عابر به او میگفت بیا تا به تو کمک کنم دوال پا به سرعت بر گردهی رهگذر سوار میشود و پاهای چهل متری و به شکل تسمهی خود را که پنهان کرده بود به دور بدن عابر گره میزد و استوار میکرد به صورتی که عابر تا اخر عمر نمیتوانست از دست دوال پا خلاص شوند. در داستانها راه رهایی را مست کردن او دانستهاند.
در زبان فارسی دوال پا مصداق فردی سمج است که به حق یا ناحق به جایی یا فردی چسبیده و آن را رها نمیکند.
داستان دوال پا
ردپای دوال پا در کتابهایی همچون سلیم جواهری و صادق هدایت دیده میشود. یک نمونه حکایت از سلیم جواهری را بخوانید:
روزگاری مردی با ذاتی پاک و ساده دل به نام سلیم جواهری با کشتی عازم یک سفر دریایی شد. او در طول سفر گرفتار طوفان و گرداب گشت و کشتی او غرق شد. وی با تخته پاره چوبی خود را به جزیرهای رساند. در این جزیره کسی به جز او زندگی نمیکرد. سلیم روزگار خود را با شکار حیوانات و برگ درختان میگذراند.
یک روز در هنگام گردش در جنگل موجودی شبیه به انسان را دید که پاهای دراز و شلی داشت و نمیتوانست راه برود. این موجود عاجز که در واقع دوال پای بود از سلیم کمک خواست تا او را بر دوش خود حمل کند و به خانه برساند. از آنجا که مرد قصه قلبی صاف و پاک داشت و بدون خبر از چیزی، او را بر پشت خود سوار نمود و راهی شد. دوال پای آرام آرام پاهای تسمه مانند خود دار به دور گردن مرد حلقه کرد و کمی فشار داد و او را تهدید نمود که اگر از فرمان من سرپیچی کنی خفه خواهی شد. سلیم که خود را بی هیچ راه فراری دید از دوال پای پیروی کرد.
روزهای زیادی گذشت و سلیم مجبور بود تا هرکجا که به دنبال جمعآوری غذا میرود یا آن را برای خوردن آماده میکند وزن سنگین دوال پای را تحمل نماید. دوال پای اجازهی استراحت را به وی نمیداد و سلیم خسته و درمانده شده بود و التماسهایش نیز فایدهای نداشت.
روزی سلیم فکری به ذهنش رسید. او غذایی از مواد بیهوش کننده آماده کرد و به خورد دوال پای داد. پس از مدتی سم اثر کرد و سلیم دوال پای بیهوش شده را از پشت خود به پایین انداخت و زندگی خود را نجات داد.