انشا دانش آموزی درباره مبل 🛋
انشا با موضوع مبل به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا مبل
مرا از چوب ساختند، چوبی که در ابتدا دانهای بیش نبود؛ در دل خاک غرق شد و مواد مغذی خاک، بستر رشدش را آماده کرد. سالها طول کشید تا رشد کند و درختی استوار شود. پس از گذشت سالیان زیاد، در شبی دلگیر تبری تمام عظمتش را از بین برد. تبر با تنه درخت برخورد میکرد و با هر ضربه قدرت و صلابت درخت کم میشد تا جایی که آن درخت استوار بلند قامت جنگل، بی جان بر زمین افتاد و با صدها درخت دیگر پشت کامیونی که حکم تابوت را داشت به سوی کارخانه روانه شدند.
در کارخانه تنه همه درختها بین تیغههای هم چون دندان دستگاه خرد شدند و با یکدیگر در آمیختند و وارد مرحله تراش و فرم دهی شدند. هرکدام از تکه چوبها به سمتی هدایت و تبدیل به نوعی میز، صندلی و مبل میشدند؛ من نیز در بخش مبلها با ترکیب پارچه و دیگر مواد به مبل راحتی تبدیل شدم و تولد دوبارهای در من صورت گرفت.
در ابتدا به ویترین فروشگاه بزرگی منتقلام کردند، هرروز دهها خانواده به دیدن من میآمدند و من را مورد بررسی قرار میدادند تا اینکه شبی خانوادهای مرا انتخاب کردند و من و دوستانم که حالا خانوادهای محسوب میشدیم راهی منزلشان شدیم. روزها کودک خانواده روی من مینشست و مشغول تماشای کارتون میشد. سالها شریک همه دورهمیها و شادی و غم خانواده بودم و زندگی خوبی را کنار هم سپری میکردیم تا اینکه از زیبایی روز اولمان کاسته شد و به روایت دیگر دل صاحب خانه را زدیم و مثل روز اول مورد توجه او قرار نمیگرفتیم؛ کم کم به تصمیم صاحب خانه روانه کارگاه تعمیرات شدیم.
وقتی از درد، چشمهایم را باز کردم خودم را نمیشناختم، پوستم را کنده بودند و حالا پارچهای جدید را با میخهای تیز به بدنم فرو میکردند، پایههایم را تراشیده بودند و رنگم تغییر کرده بود. با هزاران جان کندن درد را تحمل کردم و بار کامیون شدیم، اما این بار به آن خانه باز نگشتیم. من و دوستانم را به شرکتی بردند و هر کداممان را در اتاقی خلوت و تاریک قرار دادند. و حالا من به دور از دوستانم در گوشهای از اتاق مدیر عامل روزهایم را به تنهایی سپری میکنم. این بود سرگذشت من و مشخص نیست ادامه زندگیام در کجا و به چه شکل رقم خواهد خورد.
انشا از زبان چاقوانشا اختصاصی _ نویسنده: نگین فتحی