خانه » ضرب المثل ایرانی » معنی ضرب المثل ” حسود هرگز نیاسود ” + داستان

معنی ضرب المثل ” حسود هرگز نیاسود ” + داستان

آشنایی با ضرب المثل حسود هرگز نیاسود 😡

ضرب المثل حسود هرگز نیاسود

در این پست با معانی، مفهوم و داستان مربوط به این ضرب المثل ایرانی و قدیمی آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.

معنی ضرب المثل حسود هرگز نیاسود

ابتدا حسود را بشناسیم:

حسود کیست؟ حسود کسی است که وقتی موفقیت ها و نعمت های دیگران را می بیند، آرزوی زوال و نابودی آن را می کند؛ انسان حسود از غم های دیگران شاد و از شادی های آنها غمناک است.

معانی این ضرب المثل:

۱- یعنی انسان حسود هیچ وقت آسایش و آرامش ندارد زیرا مدام از پیشرفت ها و داشته های دیگران آزرده خاطر است.

۲- حضرت علی علیه السلام می فرمایند: الحَسودُ لا یَسود؛ یعنی آدم حسود سیادت و برتری نمی یابد.

⭕ کلمه ” یسود ” از ریشه سید یعنی آقا است. بنابراین لا یسود یعنی حسود، به بزرگواری و شرافت نمی رسد. و فرق دارد با واژه ” نیاسود ” که در زبان فارسی بکار می بریم؛ نیاسود در فارسی معنای عدم آسودگی می دهد. به هر حال هر دو معنای فارسی و عربی، به عاقبت بد فرد حسود اشاره دارد.

داستان ضرب المثل حسود هرگز نیاسود

شهید مطهری در کتاب انسان کامل آورده است:

در زمان یكی از خلفا، مرد ثروتمندی غلامی خرید. از روز اولی كه او را خرید، مانند یک غلام با او رفتار نمی كرد، بلكه مانند یک آقا با او رفتار می كرد. بهترین غذاها را به او می داد، بهترین لباسها را برایش می خرید، وسایل آسایش او را فراهم می كرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار می كرد. غلام می دید كه اربابش همیشه در فكر است، همیشه ناراحت است.

بالاخره ارباب یک شب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد كنم و این مقدار پول هم بدهم، ولی می دانی برای چه این همه خدمت به تو كردم؟ فقط برای یک تقاضا. اگر تو این تقاضا را انجام دهی، هرچه كه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد و بیش از این هم به تو می دهم. ولی اگر این كار را انجام ندهی، من از تو راضی نیستم.

غلام گفت: هرچه تو بگویی اطاعت می كنم، تو ولیّ نعمت من هستی و به من حیات دادی. گفت: نه، باید قول قطعی بدهی، می ترسم اگر پیشنهاد كنم قبول نكنی. گفت: هرچه می خواهی پیشنهاد كنی بگو تا من بگویم «بله» . وقتی كاملاً قول گرفت، گفت: پیشنهاد من این است كه در یك موقع و جای خاصی كه من دستور می دهم، سر مرا از بیخ ببری.

گفت: آخر چنین چیزی نمی شود. گفت: خیر، من از تو قول گرفتم و باید این كار را انجام دهی. نیمه شب غلام را بیدار كرد، كارد تیزی به او داد و با هم به پشت بام یكی از همسایه ها رفتند. در آنجا خوابید و كیسه ی پول را به غلام داد و گفت: همین جا سر من را ببر و هرجا كه دلت می خواهد برو.

غلام گفت: برای چه؟ گفت: برای اینكه من این همسایه را نمی توانم ببینم. مردن برای من از زندگی بهتر است. ما رقیب یكدیگر بودیم و او از من پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد می سوزم، می خواهم قتلی به پای او بیفتد و او را زندانی كنند.

اگر چنین چیزی شود، من راحت شده ام. راحتی من فقط برای این است كه می دانم اگر اینجا كشته شوم، فردا می گویند جنازه اش در پشت بام رقیبش پیدا شده، پس حتماً رقیبش او را كشته است، بعد رقیب مرا زندانی و سپس اعدام می كنند و مقصود من حاصل می شود!

غلام گفت: حال كه تو چنین آدم احمقی هستی، چرا من این كار را نكنم؟ تو برای همان كشته شدن خوب هستی. سر او را برید، كیسه ی پول را هم برداشت و رفت. خبر در همه جا پیچید. آن مرد همسایه را به زندان بردند.

ولی همه می گفتند: اگر او قاتل باشد، روی پشت بام خانه ی خودش كه این كار را نمی كند، پس قضیه چیست؟ معمایی شده بود. وجدان غلام او را راحت نگذاشت، پیش حكومت وقت رفت و حقیقت را این طور گفت: من به تقاضای خودش او را كشتم.

او آنچنان در حسد می سوخت كه مرگ را بر زندگی ترجیح می داد. وقتی مشخص شد قضیه از این قرار است، هم غلام و هم مرد زندانی را آزاد كردند. [۱]

۱. انسان کامل، مرتضی مطهری، ص ۲۵۱

پیشنهادی: ضرب المثل نان کسی را آجر کردن

اختصاصی-دانشچی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *