خانه » ضرب المثل ایرانی » گسترش ضرب المثل ” جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن ” + داستان

گسترش ضرب المثل ” جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن ” + داستان

آشنایی با ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن 🧂 

گسترش ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن

در این پست با داستان و معانی ضرب المثل ایرانیجایی که نمک خوردی نمکدان مشکن” آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.

معانی ضرب المثل جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن

۱- زمانی که به کسی خوبی می‌کنید و او به جای قدردانی در حق شما، ناسپاسی می‌کند این ضرب المثل گفته می شود.

۲- برای سرزنش افرادی است که به جای پاسخ به خوبی، در حق او خیانت می‌کنند.

۳- به این معنی است که همیشه باید قدردان زحمات کسانی باشیم که در حق ما نیکی می‌کنند.

۴- نباید خوبی‌های دیگران در حق خود را فراموش کرد، زیرا خداوند افراد ناسپاس را دوست ندارد.

۵- یک بند درباره ضرب المثل جایی که نمک خوردی نمکدان مشکن: این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که به فردی ناسپاس برخورد می‌کنیم. چنین افرادی هرچقدر هم که دیگران در حقشان خوبی کنند، باز هم ناسپاسی کرده و به جای جبران زحمات آنها، در حقشان خیانت می‌کنند. در چنین مواردی برای اینکه فرد متوجه اشتباهش شود، می‌گویند: «جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن»

ایموجی این ضرب المثل 🧂😋🧂❌

نمک خوردی، نمکدان مشکن به انگلیسی

.Don’t bite the hand that feeds you

داستان در مورد ضرب المثل نمک خوردی، نمکدان مشکن

دزدی ماهر که با چند نفر از دوستانش یک باند سرقت تشکیل داده بودند، روزی به دور جمع شدند و صحبت کردند. دزد می‌گفت: «چرا ما همیشه سراغ فقرا و قشر متوسط می‌رویم و لقمه بخور و نمیر آنها را می‌دزدیم، بهتر است این بار بخ خزانه سلطان بزنیم و مخارج خود را تا آخر عمر تأمین کنیم.

دسترسى به خزانه سلطان کار آسانى نبود. بنابراین آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند. این کار مدتى فکر و ذهن آنها را مشغول کرده بود، تا اینکه سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند. خزانه سلطان مملو از پول و جواهرات قیمتى و…بود. آنها تا مى‌توانستند طلا و عتیقه در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. هنگامی که کار آنها به پایان رسید، رئیس آنها چشمش به شى ء درخشان و سفیدى افتاد. او تصور کرد این شیء، گوهر شب چراغ است. نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد. پس از چشیدن طعم آن، متوجه شد نمک است، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد به طورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى رخ داده یا نگهبانان خزانه مطلع شدند.

خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه‌اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره‌اش نمایان بود، گفت: افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک‌گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمی‌توانیم مال و دارایى پادشاه را غارت کنیم، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و…

آنها در دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه‌هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، با عجله خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند و دیدند جواهرات سر جایشان نیستند، وحشت وجود آنها را فرا گرفت. کمی بیشتر که خزانه را جستجو کردند بسته‌هایى دیدند. نگهبانان، بسته‌ها را باز کردند و درکمال تعجب دیدند که جواهرات در میان بسته‌ها مى باشد. آنها وقتی دقیق‌تر بررسی کردند، متوجه شدند که هیچ چیز از خرانه کم نشده است. در دل خدا را شکر کردند وگرنه معلوم نبود سلطان چه بلایی بر سرشان می‌آورد.

بالاخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این موضوع برایش عجیب و شگفت‌آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت: عجب! این چه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى‌توانسته همه چیز را غارت کند ولى چیزى نبرده است؟ آخر مگر مى‌شود؟ چرا؟… ولى هر جور که شده باید علت این قضیه را بفهمم. در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى‌تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت: سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم از ما چه می‌خواهد. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى‌کرد، دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده؟ گفت: آرى. سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با اینکه مى‌توانستى همه چیز را بدزدی ولى چیزى را نبردى؟ گفت: چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان تعریف کرد. سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت: حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و او را خزانه‌دار دربار کرد.

انشا در مورد ضرب المثل جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن

مرد رفتگر آرزو داشت برای یک شب هم که شده هنگام شام با تمامی خانواده‌اش دور سفره کوچکشان جمع شوند و با هم غذا بخورند. او در اکثر مواقع زمانی به خانه می‌رسید که فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند.

هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود می‌رفت و خستگی و عرق کار طاقت‌فرسای روزانه را از تن می‌شست. تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفتگر، خستگی و مدرسه فردای بچه‌ها را بهانه می‌کرد و از غذا خوردن با او سرباز می‌زد. همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می‌نمود.

مرد رفتگر یک شب خوش‌شانسی آورد و یکی از ماشین‌های شهرداری او را تا نزدیک خانه‌اش رساند، او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید. وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه‌ای از شام خوردن امتناع کردند.

پدر دلش بدجوری شکست و گرسنه به خواب رفت. نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه‌ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید:

“چقدر امشب گشنگی کشیدیم! بدشانسی بابا زود اومد خونه. با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه. آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره “.

آری این حکایت فرزندان ناسپاسی است که نمک می‌خورند و نمکدان می‌شکنند

پیشنهادی: ضرب المثل‌های بیشتری بخوانید بیشتر بخوان: ضرب المثل با نمک
ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

یک دیدگاه

  1. داستان رفتگر چقد دردناک بود، واقعا همچین ادمایی وجود دارن؟؟ خیلی ناراحت کننده بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *