مقاله درمورد آنارشیسم و انواع آن
اقتدارگریزی،سروریستیزی یا آنارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعهای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است. آنارشیسم، برخلاف باور عمومی، خواهان «هرج و مرج» و جامعهٔ «بدون نظم» نیست، بلکه همکاری داوطلبانه را درست میداند که بهترین شکل آن ایجاد گروههای خودمختار است. طبق این عقیده، نظام اقتصادی نیز در جامعهای آزاد و بدون اجبارِ یک قدرتِ سازمانیافته بهتر خواهد شد و گروههای داوطلب میتوانند بهتر از دولتهای کنونی از پس وظایف آن برآیند. آنارشیستها به طور کلی با حاکمیت هرگونه دولت مخالفند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت میدانند (که معایبش کمتر از استبداد سلطنتی است).
آنارشیسم شامل مخالفت با اقتدار یا هر گونه سازمان با ساختارهای طبقاتی در هر رابطه انسانی است و به سیستم دولت محدود نمیشود و به عنوان یک تئوری بیتعصب، آنارشیسم تساوی در بسیاری از جریانهای فکری را خواهان است. آنارشیسم یک تئوری جهان بینی خاص ارائه نمیدهد و مانند دیگر نظریهها در حال تغییر است. آنارشیسم خود زیر نحلههای پرشماری دارد، که جز در یکی دو اصل بنیادین شباهت چندانی با هم ندارند. مکاتب فکری آنارشیسم میتواند اساساً متفاوت باشد، به طور مثال آنارشیسم هر چیزی از فردگرایی مطلق تا جمعگرایی کامل را حمایت میکند. آنارشیسم معمولاً به عنوان ایدئولوژی چپ رادیکال در نظر گرفته میشود و بیشتر اقتصاد آنارشیستی و فلسفه حقوق آنارشیستی از تفاسیر ضد استبدادی کمونیسم، اقتصاد مشارکتی، سندیکالیسم و همکاری متقابل تأثیر گرفته است.
آنارشیسم چیست ؟
معنای لغوی آنارشیسم: کلمەی “آنارشی”(Anarchy) از ریشەی یونانی است. پیشوند an(یا a) به معنای “نفی”، “فقدان”، و “نبود” بعلاوەی Archos که به معنای “حکمران”، “مدیر”، “رئیس”، “فرماندار”، و یا “سلطەگر” است. و یا آنگونه که Peter Kropotkin می گوید، آنارشی از ریشەی یونانی و به معنای “مخالف سلطەگر” است.
در حالیکه کلمات Anarchos و Anarchia غالبا “نداشتن حکومت” و یا “بی دولتی” تعبیر می شوند، آنارشیسم تنهای به معنای ” بدون دولت” نیست. “An-Archy” به معنای “بدون حکمران” و یا بطور کلی به معنای “بدون حاکمیت” است. به عنوان مثال Kropotkin استدلال می کند که آنارشیسم “نه تنها به کاپیتال، که به ریشەهای آن – قانون، حاکم، و دولت – حمله می کند.” برای آنارشیست ها، آنارشی “آنگونه که عموما تصور می شود، لزوما به معنای بی سروسامانی نبوده اما به معنای فقدان دستور و فرمان است.”از اینرو بهتر است نگاهی داشته باشیم به خلاصەی بسیار زیبای David Weick از آنارشیسم: “آنارشیسم می تواند به عنوان اندیشەای سیاسی و اجتماعی درک شود که مخالف همه نوع قدرت، حاکمیت، تسلط و طبقەبندی سلسلەوار بوده، اراده و خواستەای است برای فسخ تمامی آن ها… بنابراین آنارشیسم چیزی است فراتر از “ضد دولت”… [حتی اگر] حکومت(دولت)… مرکز اصلی انتقاد آنارشیست باشد.”
به همین خاطر، آنارشیسم اصولا به جای آنکه تنها ضد دولت و یا ضد حکومت باشد، جنبشی است ضد سلسله مراتب. چرا؟ به این خاطر که “سلسله مراتب” ساختارهای سازماندهی شدەای هستند که به حاکمیت ماهیت می بخشند. نظر به اینکه دولت(حکومت) “بالاترین” نوع سلسله مراتب است، آنارشیست ها -آنچنانکه گفته شد – مخالف دولت هستند، اما این تعریف کاملی از آنارشیسم نیست. این به این معناست که آنارشیست های واقعی نه تنها مخالف دولت، بلکه مخالف هر نوع سازمان سلسله وار و طبقاتی هستند. به گفته ی Brian Morris:
“اصطلاح آنارشی از ریشەی یونانی بوده و در اصل به معنای “نبود حکمفرما” است. آنارشیست ها مردمی هستند که هر نوع حکومت و قدرت اجباری، سلسله مراتب و سلطەگری را رد می کنند. بنابراین طبق گفتەی آنارشیست مکزیکی Flores Magon، آنارشیست ها مخالف “سه گانەی تاریکی” – دولت، کاپیتال و کلیسا – هستند. از اینرو، آنارشیست ها در کنار مخالفت با کاپیتالیسم و حکومت، مخالف هر نوع قدرت دینی و مذهبی نیز هستند. آنارشیست ها به دنبال دایر کردن حالتی از آنارشی هستند که جامعەای است بدون قدرت متمرکز و عاری از هرگونه نهاد اجباری، جامعەای متشکل از انجمن های داوطلبانه.”
پرداختن به واژەی “سلسله مراتب” در این متن پدیدەای جدید است – آنارشیست های “کلاسیک” همچون Proudhon،Bakunin و Kropotkin اگرچه از این واژه استفاده کردند، اما بسیار کم(آنان معمولا واژەی “حکمران” که اختصار “طرفدار تمرکز قدرت در دست یک نفر” بود را به کار می بردند.) با اینحال، از نوشتەهای آنان روشن است که آن ها مخالف سلسله مراتب طبقاتی و نابرابری در میزان قدرت و امتیازات در میان افراد بودند.
صاحب نظران آنارشیست
از اندیشمندان برجستهٔ آنارشیست میتوان از ویلیام گادوین، ماکس اشتیرنر، لئو تولستوی، پیر ژوزف پرودون، میخائیل باکونین، پطر کروپوتکین، الیزه رکلوز، ماری بوخین، اما گلدمن، نوام چامسکی، هربرت رید، هوارد زین و اخیراً متفکران آزادیطلب و محافظهکاری با گرایش آنارشیستی مانند هانس هرمان هوپ و موری روثبارد نام برد.
آنارشیستها در فلسفهٔ «بگذار انجام دهند»(Laissez faire) با هم اشتراک نظر دارند؛ اما در تئوری به دستههای آنارشیسم تحولخواه، آنارشیسم کمونیست، و آنارشیسم اندیویدوالیست(فردگرا) تقسیم میشوند.
برای مثال پرودون یک آنارشیست اندیویدوالیست بود و آنارشیسم به شکل یک جنبش اجتماعی با کتاب «مالکیت چیست» او آغاز شد. پرودون با مالکیت مخالف نبود بلکه نحوه اکتساب و بهرهبرداری از آن را نیازمند اصلاح میدانست.
آنارشیسم از نظر روشهای اجرایی به دو دسته آنارشیسم انقلابی و آنارشیسم مسالمتجو تقسیم میشود. آنارشیستهای رادیکال(انقلابی) طرفدار ترور، اعتصاب و برانداختن ناگهانی تشکیلات دولت هستند. در سده ۱۹ آنها سیاستمداران و پادشاهان بسیاری را ترور کردند. آنارشیستهای مسالمتجو مانند لئو تولستوی، طرفدار عدم خشونت هستند. «آنارشیست های ایرانی» بیشتر از آنارشیست های چپ و رادیکال به شمار می آیند و با این که از «آنارشیست های مسالمتجو» نبوده و در روش های اجرایی از هیچ تلاشی برای اعتصاب همگانی، نابود کردن تجهیزات پلیس و از کار انداختن ماشین سرکوب(دولت) روی گردان نیستند، برخلاف بسیاری از آنارکوکمونیست های رادیکال، به هیچ روی شیوه هایی مانند «ترور» و «کشتار» را برنمی تابند و با شناسنامه «آنارشیسم ایرانی» مبارزه می کنند.
انواع آنارشیسم
آنارشیسم نوین: صورتبندی مدرن نظریهٔ آنارشیسم با اثر ویلیام گادوین در سال ۱۷۹۳ با نام تفحصی پیرامون عدالت سیاسی و تأثیرش بر شادمانی و فضیلت عام آغاز شد. بسیاری چون پرودون، باکونین، اشتیرنر، تاکر، تولستوی و کروپوتکین دنبالهٔ کار وی را گرفتند. نظریهپردازان آنارشیسم معمولاً پیرو یکی از چهارشاخهٔ زیرند:
- آنارشیسم کمونیست
- آنارشیسم سندیکالیست(سندیکاگرا)
- آنارشیسم اندیویدوالیست(فردگرا)
- آنارشیسم دینی
آنارشیسم کمونیست
پطر کروپوتکین از شخصیتهای محوری این نحله و واضع اصطلاح «کمونیسم آنارشیست» است. از نظر پیروان این نحله انسان موجودی بهذات اجتماعیاست و سود اجتماع در ذات خود در تقابل با سود فرد نیست بلکه مکمل آن است. همنوایی میان انسان و اجتماع در سایهٔ نفی نهادهای اجتماعی اقتدارگر خاصّه دولت ممکن است. این بخش نوشتار نیازمند گسترش است.
آنارشیسم سندیکاگرا
آنارشیسم سندیکاگرا رستگاری را در نزاع اقتصادی و نه نزاع سیاسی طبقهٔ کارگر میجوید. پیروان آن با تشکیل اتحادیهٔ کارگری و سندیکاها قصد نزاع با ساختار قدرت میدارند. از نظر ایشان سرانجام با یکی انقلاب بنیادهای حکومت فعلی فرو میریزد و نظم اقتصادی نوِ اجتماع بر پایهٔ سندیکاها شکل میگیرد.اکنون در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکای جنوبی به شکل جنبش وسیع تودهای درآمدهاست. این بخش نوشتار نیازمند گسترش است.
آنارشیسم فردگرا
بنیاد نظری آنارشیسم فردگرا را در آثار ماکس اشتیرنر آلمانی و بنیامین تاکر آمریکایی میتوان پیدا کرد. اشتیرنر در کتاب شخص و داراییاش(چاپ نخست ۱۸۴۴) عقایدش را تشریح کردهاست. به اعتقاد وی انسان حق دارد هر آنچه میخواهد انجام دهد. و هر چه آزادی وی را سلب کند نابود باید گردد. اشتیرنر نه تنها با قانون و مالکیت خصوصی سر مخالفت میدارد بلکه با مفاهیم خدا و کشور و خانواده و عشق هم بنای ناسازگاری میگذارد. منتها مخالفت وی با این مفاهیم به معنی فتوا به نابودی آنها نیست. بلکه از نظر وی انسان هر گاه بخواهد به این مفاهیم تن تواند دادن اگر باعث شادمانیاش شود ولی سرسپردگی به این مفاهیم وظیفهٔ شخص نیست. نظریات تاکر را با نام آنارشیسم فلسفی نیز میشناسند و آن را سهم آمریکاییان در تاریخ نظریهٔ آنارشیسم قلمداد میکنند.
معمولاً میان آنارشیسم فلسفی یا آنارشیسم فردگرا و آنارشیسم کمونیست یا تودهگرایی تقابل میافکنند. از جمله تفاوتهایی که بیان میدارند تشویق به خشونت در دومی بر خلاف اولیاست. این تقابلافکنی مخالفانی هم میدارد. تاکر در نظریهپردازیهای خویش از دارایی چیست؟ پرودون اثر پذیرفت. او با هرگونه اعمال قدرت از سوی دولت مخالف بود و آن را غیراخلاقی میدانست. تاکر و پیروانش با چهار انحصار اصلیای که آبشخورشان وجود دولت میبود به مخالفت پرداختند: زمین، پول، دادوستد و حقوق پدیدآورندگان. نابودی این انحصارات را مایهٔ از میان رفتن فقر میدانستند. با قدرتگرفتن سندیکاها و سایر پیکرههای اجتماعی در ایالات متحده آنارشیسم فردگرا افول کرد.
آنارشیسم دینی
تولستوی نظریه پرداز آنارشیسم دینی شناخته میشود. گاه حساب آنارشیسم دینی را از دیگر زیرنحلههای آنارشیسم جدا میکنند.آنارشیست ها و بلاخص لئو تولستوی نظریه پرداز این نحله ی فکری معتقدند که هیچ نظام حکومتی ای مشروعیت حکمرانی بر مردم را ندارند.ایدوئواوزی آنان بدین گونه است که تمام نظامات حکومتی مرتکب نوعی آپارتاید ساختاری اند و به نوعی حکومت ها همه ضد مردمی و در دست قدرت ها و سرمایه داران اند.تولستوی می گوید بهتر این است که محبت خداوند بر مردم حکمرانی نماید. او معتقد است که محبت عیسوی و ایدوئولوژی آنارشیستی می تواند راه نجات جامعه بشری باشد. از احزاب طرفدار این نظریه می توان به حزب آنارشیسم کارگری ایران اشاره کرد که یک جریان فکری مخفی در ایران در دهه های اخیر بوده است.رهبر و نظریه پرداز این جریان فردی به نام ت.مزدیسنا می باشد.
آنارشیسم و ادبیات
سوررئالیسم آشوب در جملات
در حالی که تعامل آنارشیسم با انقلاب ادبی و تقابل آن با محافظه کاری مسجل است، با واکاوی لایه های پنهان تر این ارتباط، می توان نشان داد که آنارشیسم چگونه بر خلاف تصور معمول با محافظه کاری ادبی تعامل دارد ؛ تعاملی که بیشتر یک رابطه نادیدنی و مخفی است. ریشه زندگی ادبیات در حد فاصل جریان های متقابل و متعامل رشد می کند ؛ فاصله ای که عزیمتگاه جریان های ادبی و مسبب پویایی آنهاست. آنارشیست ها برخلاف آنچه معروف است، آشوبخواه یا هرج و مرج طلب نیستند و جامعه بی سامان نمی خواهند، بلکه به نظامی می اندیشند که بر اثر همکاری آزادانه پدید آمده باشد. آنارشیسم انسان را به ذات اجتماعی می داند و از این رو صبغه ای سیاسی دارد. سابقه یونانی این اصطلاح anarkia(بی سروری) نشان دهنده مخالفت هواداران آن با دولت یا هر نهاد بالاسری است.
الیزه رکله می گوید: «هدف ما زیستن بدون دولت و قانون است.» آنارشیست ها، به عقل قویا اعتماد دارند و تصور می کنند در صورت آزادگذاری فرد، جامعه به طور طبیعی بهترین شکل خود را می گیرد و متعالی می گردد.
صورت واقعی آنارشیسم ادبی در اثری نقاب می افکند که از یک سو به مولفه های برجسته – که در دوران وی شایع است – پشت کند و از دیگر سو بر صنعت با رویه ای ویژه تاکید نورزد. به دیگر زبان، وقتی به روش نوشتن اجازه بدهیم تعادلی در انتخاب رویه ها ایجاد کند، به آنارشیسم نزدیک شده ایم.
سودجستن از تمام امکانات ادبی باتوجه به اثری که دست اندرکار خلق آن هستیم، غایت آنارشیسم است. به این ترتیب، تعداد این گونه آثار را باید بسیار ناچیز دانست و یافتن دسته ای از آنها بسیار دشوار می نماید، خاصه آن که نسبی بودن اصطلاح، منظور ما را در قیدهای زمانی و مکانی می پیچید. ممکن است اثری ادبی که در دوره خود آنارشیستی به نظر می آید، در دوران پسین، محافظه کار یا افراطی تلقی شود. اگرچه این نوشته قصد ندارد در نمونه ها تحقیق کند و فقط می خواهد به شکلی نظری تعمقی در این باره داشته باشد، اما می توان به صورت گذرا یادآورد که مسلما حفظ وزن و قافیه در تفکر نیما، آرکائیزم شاملویی، تصویرپردازی مفرط نادرپور و حتی موسیقی برگزیده براهنی نافی آنارشیسم هستند. اگر جریان های ادبی را به ۳ دسته محافظه کارها، میانه روها و انقلابی ها تقسیم کنیم، یک آنارشیست در دسته دوم قرار خواهد گرفت تعجب نکنید ؛ زیرا سکوت و ریسک ناپذیری محافظه کاران او را آزار می دهد و همپالگی انقلاب های ادبی با رادیکالیزم ادبی باعث آشفتگی آن می شود.
ضدیت با آشوب و انقلاب های مردمی
در مباحث ادبی نباید آنارشیسم را با اولترائیسم یا افراط گرایی خلط کرد، چه اولترائیسم ناظر بر مکتبهایی افراطی و مشخصی از قبیل اکسپرسیونیسم، سوررئالیسم و مانند آنهاست.این گونه مکاتب و اساساً مکاتب افراطی ادبی برای نفی اشکال پیشین از راه تفوق بخشیدن به جنبه و رویه ای خاص در یک اثر ادبی وارد می شوند. به همین دلیل بزودی دچار نامگذاری می شوند. نام پذیری، شعاع فعالیت مولف را مرزگذاری می کند و وسعت عمل او را محدود می سازد و این با روحیه آنارشی ناسازگار است. جنبش های آنارشیستی چه در جهان سیاست که از بحث ما بر کنار است و چه در دنیای ادبیات بازی موثر را در برهه های انقلابی نشان می دهند. آنها همیشه آماده اند تا در کنار دیگر جریانات به سرنگونی قدرت مرکزی یاری رسانند، به طوری که می توان گفت یکی از وجوه مشترک انقلاب ها یاوری و حضور آنهاست و همه انقلابیون می توانند از این بابت آسوده خاطر باشند.هرگاه بخواهید یکی از این گروه ها را ببینید، کافی است که انقلابی را در گوشه ای تماشا کنید. به همین خاطر، به نظر می رسد رابطه ای صمیمی میان دو پدیده یاد شده وجود دارد، در حالی که لزوما این گونه نیست و علت آن رابطه مخفی انقلاب و محافظه کاری است.
انقلاب به آنارشی که دوشادوش او ایستاده لبخند می زند، در حالی که در ذهنش طناب دار او را آماده کرده است.هر چه باشد، محافظه کاری چیزی است که در طول و دقیقا پس از انقلاب قرار می یابد. بنابراین اولترائیسم که به منظور پیاده کردن رویه ای ویژه شکل گرفته است در نهایت نمی تواند آنارشیسم را تاب بیاورد، چرا که آگاه است، آنارشیسم بزودی علیه او نیز خواهد شورید. شاعران و نویسندگان زیادی را می شناسیم که در طول عمر خود به مکتب های گونه گونی سر سرپرده اند. شاید مهمترین دلیل جا به جایی موضع دست نیاوردن مراد باشد. مولف می اندیشد که می باید از وضعیت تنگ موجود برهد اما به زودی خود را در چارچوب تازه ای می یابد، در حالی که انتظار آزادی را می کشید. امروز که انبوه تجربه ها به ما می آموزانند تا در برابر هیجانات صبور باشیم، احتمالا زمان آن رسیده که سرکشی علیه سالاری را حفظ کنیم، اما مراقب سروران تازه نفس باشیم.
تعامل با محافظه کاری
آنچه مساله محافظه کار را می سازد، اعتقاد و اصرار بر پایبندی به اصولی است که بیشتر حضور داشته اند.تاکید او بر چیستی قواعد بازی محبوبش نیست، بلکه او بر چگونگی حفظ قواعد متمرکز می شود. علاقه ای که به بحران زدایی نشان می دهد به سبب مخاطره آمیز بودن چالش است. او از هر جهت با آرامش موافقت می کند، زیرا میل ندارد در سلسله مراتب خللی ایجاد شود. معمولاً هر نیروی محافظه کار درگیر حمایت از سیستمی است، که در زمان وجود دارد. سیستم های موجود، اغلب منظم هستند و مولفه های قدرت را به صورت سلسله مراتبی چیده اند. چنانچه عاملی چیدمان را تهدید کند، این مولفه ها که هرکدام به نوبه خود و نسبت به مولفه های پایین دستی سروری دارند احساس خطر می کنند بنابراین همواره در حال به زاویه راندن پدیده های انقلابی هستند. هم از اینجاست که معمولا فرضیه دشمنی محافظه کاری با آنارشیسم طبیعی جلوه می کند. در حالی که ممکن است این طور نباشد.
محافظه کاری در دو بعد نظری و عملی و در هر بعد به نوعی باعث بروز آنارشیسم می گردد. در بعد نظری، می توان گفت ماهیت هر پدیده از راه تمایز با دیگر پدیده ها مشخص می شود، به این معنی که هستی آنارشیسم در مبارزه علیه محافظه کاری صورت می بندد. اگر جریان محافظه کارانه را از جهان حذف کنیم، هیچ گونه طغیانی و از جمله آنارشیسم محل اعراب نمی یابد. در بعد عملی نیز باید به ویژگی درونی آنارشیسم اشاره کرد. تفکر خودگردانندگی و نظام خود به خودی آنارشیستی باعث تفارق در جریان آنارشی می گردد، در حالی که نیروهای درونی همگرا در ضعیف ترین حالت ممکن خود قرار دارند، اما باز جریان های مذکور همچنان ادامه حیات می دهند، چرا؟ شاید مهمترین دلیل آن فشارهای بیرونی است، که بر این بدنه متکثر و ناهمگون وارد می آید. محافظه کاران همواره در حالت ستیزش با آنارشیسم به سر می برند، اما قانونی است که می گوید آنچه در حاشیه قرار بگیرد به شکلی زیرزمینی در آمده، متحد می شود. در آن حالت حمله به نیروی مرکزی به صورتی آرمانی در می آید و بنا به مصلحت آرمان صلح و هماهنگی درونی ایجاد می شود. راست است که می گویند همیشه در هر استراتژی چیزهایی وجود دارند که علیه استراتژی به کار می افتند و آن را ضربه پذیر یا حتی در مواردی نابود می کنند. در نتیجه به نظریه ای می توان مهر تایید زد که معتقد است محافظه کاری عملا باعث احیا و بروز آنارشیسم است.
آنارشیسم در قیاس با دیگر نحلههای سیاسی
آنارشیسم در اصول و یا نسخهپیچیها با دیگر نحلههای سیاسی نظیر لیبرالیسم و سوسیالیسم شباهتهایی دارد.
آنارشیسم و لیبرالیسم
در آنارشیسم همچو لیبرالیسم بر آزادی(فردی و سیاسی)، شادمانی و کامیابی فرد تأکید میرود. در لیبرالیسم کلید نیل به مقصود دخالت حداقلی دولت در امور مردمان است. این دخالت تنها از روی ضرورت باید بودن و غرض از آن جلوگیری از اخلال در سیر طبیعی و رفتار «دست نامرئی»است. اما در آنارشیسم حکومت بهیکبارگی نفی میشود و همین دخالت کمینه هم بر تافته نمیشود.
آنارشیسم و سوسیالیسم
رابطهٔ آنارشیسم و سوسیالیسم غامضتر از آنِ آنارشیسم و لیبرالیسم است تا آنجا که برخی نویسندگان منکر خویشاوندی میان این دو نحله شدهاند. این امر برخاسته از آن است که در نگاه نخست در سوسیالیسم تکیه بر حقوق اجتماع در مقابل فرد است در حالی که در آنارشیسم سخن از حقوق فرد در مقابل اجتماع است. با این حال در نهایت به نظر میآید که نسخهپیچیهای آنارشیستها(خصوصاً نوع کمونیست) کم شباهت با نسخهپیچیهای سوسیالیستها نیست. آنارشیستها چون سوسیالیستها با مالکیت شخصی مخالفاند. هر دو برای ساختن جامعهای میکوشند که در آن هر کس در حد تواناییهای خویش در خوشبختی اجتماع بکوشد و تا آنجا که نیاز میدارد از خدمات اجتماع بهرهمند شود.
آیا آنارشیسم براستی برقرار کننده جامعه ایی ایده آل برای بشر است؟
همانطور که می دانیم، اکثر دکترین ها، ایدئولوژی ها، و تئوری های فیلسوفان و حکمران های علوم اجتماعی و علوم انسانی، در مرحله تئوری قطعأ خبر از آینده روشن میدهند که از آن میتوان بعنوان همان “آرمانشهر” یاد کرد، اما در عمل، کاربرد صحیح بسیاری از تئوری ها غیر ممکن است. بعنوان مثال: نظریه دموکراسی: در تئوری ایده آل، اما در عمل امریست نسبی. یا نظریه معروف کارل مارکس: برقراری کمونیسم در مقابل کاپیتالیسم… چرا؟
زیرا بین طراح دکترین(ایدئولوژی، تئوری، فلسفه) و نیروی اجرا کننده دکترین، و توده مطیع، همیشه یک فاصله وجود دارد. این فاصله زمانی از بین میرود که یا طراح دکترین خود اجرا کننده آن باشد، و یا اینکه اجرا کننده دکترین، همان طراح آن باشد، یا روشن تر اینکه، فلسفه فکری این سه گروه: طراح دکترین، نیروی اجرا کننده دکترین، و توده مطیع، با همدیگر کاملا هماهنگی و همخوانی داشته باشند! در غیر اینصورت: نظامهای کمونیستی تبدیل به نظامهای دیکتاتوری، و نظام های آریستوکراتیک تبدیل به نظامهای الیگارشی میشوند: این تجربه تاریخ است.هر حال، در واقع میتوان گفت آنارشیسم از یک سو برقرار کننده برابری و عدالت، و از سویی دیگر، برقرار کننده بی قانونی و بی نظمی میباشد
آنارشیسم و دموکراسی
آنارشیستها منتقدان سرسخت دموکراسی مبتنی بر انتخابات آزاد از نوع رایج در کشورهای غربی بودهاند. انتقاد آنان را میتوان در سه نکته خلاصه کرد:
نخست: دولت دموکراتیک باز هم دولت هست، نحوهی کار کردنش نشاندهندهی همان بیتوجهی به نیازهای اجتماعی است که نهادهای سیاسی خودکامهتر نیز البته به نحوی بارزتر نشان میدهند.
دوم: دموکراتها غالبا ادعا میکنند که آن چه دموکراسی مبتنی بر نمایندگی مظهر آن است اراده و خواست مردم است که خطمشی حکومت را میسازد و کنترل میکند، اما بنابر عقاید آنارشیستها، مفهوم ارادهی واحد و ثابت مردمی افسانهای بیش نیست، مردم از حیث عقاید خویش دچار تفرقهاند، افکارشان در حال تغییر است و عدهای آگاهتر از عدهای دیگرند، این فرض که نظر اکثریت، خواست مردم را نمایان میسازد فرض باطلی است. چرا که در دموکراسی ناگزیر اکثریت تصمیم خواهد گرفت، آنگاه اقلیت در برابر یک انتخاب قرار میگیرد. یا به تصمیمی که گرفته شده است سر میسپارد یا در غیر این صورت خود را پس میکشد و اجازه میدهند که اکثریت به اقدام بپردازد، هیچ آنارشیستی جایز نمیداند که اقلیت با زور و اکراه از تصمیم اکثریت پیروی کند. اجبار به اطاعت همانا برقراری مجدد قدرت سرکوبگر است. بخاطر این آنارشیستها دموکراسی را استبداد اکثریت میخوانند.
اما دموکراسی مستقیم در نگرشهای آرمانی اکثر آنارشیستها جایی دارد اما به این شرط که تابع اصل توافق آزاد و اصل اختیار باشد.
سوم: آنارشیستها به مسألهی نمایندگی همگانی در مجالس قانونگذاری حمله میکنند، استدلال ایشان این است که مردم، هنگامی که برای برگزیدن نمایندگانشان فراخوانده میشوند، به احتمال بسیار زیاد به کسانی که ظاهرا تحصیل کرده و زبانآورند و به عبارت دیگر به اعضای بلند پرواز از طبقهی متوسط رأی میدهند. اما حتی اگر اعضای طبقه کارگر بخواهند که نمایندگان را از میان گروه خود برگزینند، چندی نخواهد گذشت که این نمایندگان به سبب موقع و مقام جدید خود تا حد نوکران دولت تنزل خواهند کرد.
پیشنهادی: درباره کلمه استعمار بیشتر بخوانیدمنبع تبیان اردبیل