خانه » پایه هفتم » پاسخ سوالات درس دوم نگارش هفتم بخش‌های نوشتن

پاسخ سوالات درس دوم نگارش هفتم بخش‌های نوشتن

جواب به سوالات و فعالیت درس دوم نگارش هفتم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )

پاسخ سوالات درس دوم نگارش هفتم بخش‌های نوشتن

پاسخگویی به سوالات درس دوم کتاب نگارش هفتم بخش‌های نوشتن صفحات ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۳۰، ۳۱، ۳۲، ۳۳، ۳۴، ۳۵، ۳۶ با دانشچی همراه باشید.

جواب سوالات نگارش هفتم درس دوم بخش‌های نوشتن ( پاسخ گام به گام )

فعالیت‌های نگارشی درس دوم

نوشتۀ زیر را بخوانید و ویژگی‌های هر بخش را مشخّص کنید. (پاسخ ها با رنگ سبز)

بخش موضوع: نقشه‌هایم برای آینده

بخش آغازین (مقدمه): من برای آینده، نقشه‌های زیادی داشتم که دلم می‌خواست آنها را موبه‌مو اجرا کنم.

بخش میانی (بدنه): دلم می‌خواست در آینده، متخصص بدن انسان شوم؛ اما برادرم به من گفت: «چون تو خوش‌خط هستی، پس نمی‌توانی دکتر شوی. تازه، خیلی از دکترها دکتری را ول کرده‌اند و رفته‌اند سراغ ساختمان‌سازی!»

بعد، ما تصمیم گرفتیم که مهندس بشویم تا ساختمان‌های محکم‌تری بسازیم و پول‌دار شویم؛ ولی دیدم برادر بزرگم که خودش چند سال است مهندس شده، هنوز پول‌دار نشده است.

من خلبان شدن را هم خیلی دوست داشتم. هنگامی که برادران «رایت» موفّق شدند، پرواز کنند، من در پوست خود نمی‌گنجیدم؛ اما الآن هر وقت اخبار را گوش می‌دهم، یک هواپیما سقوط می‌کند و همیشه هم مقصر اصلی، خلبان است و من نمی‌دانم چرا اسم خیلی از این خلبان‌ها «توپولوف» است.

ما چون به فوتبال هم علاقه‌مند هستیم و دوست داریم یک روز به «برنامه نود» برویم و بین صفر تا یک میلیون، چند تا عدد انتخاب کنیم، تصمیم گرفتیم داور شویم، زیرا داورها با سوت همه کار می‌کنند؛ اما چند وقت پیش، شنیدم که تماشاچیان در ورزشگاه به داور، بدوبیراه گفتند و داور هم قرمز شد.

بعد، مصمّم شدیم که نویسنده بشویم؛ ولی در یک جایی خواندم اگر شکار لک‌لک شغل شد، نویسندگی هم شغل می‌شود.

ما دیگر خسته شده بودیم و نمی‌دانستیم، برای آیندة خود چه نقشه‌هایی بکشیم. دوباره رفتیم سراغ برادرمان و با او مشورت کردیم. او گفت: نمی‌دانم؛ اما سعی کن کاری را انتخاب کنی که همیشه تک باشی و معروف شوی.

بخش پایانی (نتیجه‌گیری): آن وقت بود که ما تصمیم گرفتیم از میان این همه شغل، دست به انتخاب بزنیم و «رئیس جمهور» شویم.

 

موضوعی را انتخاب کنید و دربارۀ آن متنی بنویسید. سعی کنید هر بخش (موضوع، آغاز، میانه و پایان) نوشتۀ شما، ویژگی‌های لازم را داشته باشد.

📗 پاسخ: موضوع: عصر یک روز تابستان

بخش آغازین (مقدمه):

تابستان فصل تعطیلی مدارس است و دانش‌آموزان اوقات فراغت بیشتری دارند تا به کارهای مورد علاقه خود برسند. من هم در تابستان، صبح‌ها به کلاس‌های مورد علاقه‌ام می‌روم و عصرها مشغول بازی و تفریح با دوستانم می‌شوم.

بخش میانی (تنه):

پنج‌شنبه ظهر از کلاس زبان که برگشتم، بسیار خسته بودم. مادرم ناهار را آماده کرد و من با خستگی زیادی که داشتم چند لقمه خوردم و خوابیدم. بعد از چند ساعت از خواب بیدار شدم و دیدم که مادرم مشغول پُر کردن سبد مسافرتی است.

از او پرسیدم: «جایی قرار است برویم؟» مادرم پاسخ داد: «قرار است شام را بیرون بخوریم.» من خیلی خوشحال شدم. شب‌هایی که برای شام بیرون می‌رفتیم، دایی و بچه‌های او هم همراه ما می‌آمدند. پدرم در گوشه‌ای یک زیرانداز پهن می‌کرد و مادرم بساط میوه و تخمه را به راه می‌کرد. من و بچه‌های دایی هم مشغول بازی و دویدن می‌شدیم.

آن روز ما به حاشیه تهران رفتیم. جایی نزدیک یک رودخانه نشستیم. هوای خیلی مطبوع و خنکی بود. من و بچه‌ها به سرعت به داخل آب دویدیم، سرعت آب کم بود ولی خنکی آن را با تمام وجود حس می‌کردیم. تا غروب ما مشغول بازی و خنده بودیم تا مادرم ما را برای خوردن شام صدا زد. بعد از خوردن شام، همگی با هم کمی در اطراف رودخانه قدم زدیم و چند عکس یادگاری گرفتیم و سپس به سمت تهران برگشتیم.

بخش پایانی (نتیجه‌گیری):

آن روز به ما خیلی خوش گذشت و خاطره آن برای همیشه در ذهنم باقی ماند. گاهی یک دورهمی کوچک یا یک گردش چند ساعته چنان روحیه ما را عوض می‌کند که شاید چند روانشناس از عهده آن برنیایند. آن روز عصر خستگی برای من معنی نداشت و آنقدر خندیدیم و بازی کردیم که تا مدت‌ها حال خوب آن با ما باقی ماند.

درست‌نویسی

جمله‌های زیر را ویرایش كنید.

مربی، دستیارش را صدا زد از آن خواست بچه‌ها را برای تمرین آماده کند.

📗 پاسخ: مربی، دستیارش را صدا زد و از او خواست بچه‌ها را برای تمرین آماده کند.

این دوچرخه را دوست دارم؛ زیرا او دوچرخۀ دوران کودکی من است.

📗 پاسخ: این دوچرخه را دوست دارم؛ زیرا آن دوچرخة دوران کودکی من است.

حکایت‌نگاری

اكنون براساس نمونة پیشین، حكایت زیر را به نثر سادة امروزی بازنویسی کنید.

حکایت: روزی در فصل بهاران با جمعی از دوستداران، به هوای گشت و تماشای صحرا و دشت بیرون رفتیم. چون در جایی خرم جای گرفتیم و سفره انداختیم. سگی از دور دید و خود را نزدیک ما رسانید. یکی از دوستان پاره‌سنگی برداشت و آنچنان که نان پیش سگ اندازند، پیش وی انداخت. سگ، سنگ را بوی کرد و بی‌توقف بازگشت. سگ را صدا کردند؛ اما التفات نکرد. یکی از آنان گفت: «می‌دانید که این سگ چه گفت؟» گفت: «این بدبختان از بخیلی و گرسنگی، سنگ می‌خورند. از خوان و سفره ایشان چه توقع می‌توان داشت؟»

بازنویسی: 📗 پاسخ: یک روز در فصل بهار به همراه عدّه‌ای از دوستانم برای تفریح و لذت بردن از تماشای مناظر طبیعی به دل طبیعت رفتیم. به دنبال مکانی برای نشستن می‌گشتیم، زمانی که جایی سرسبز و باصفا را پیدا کردیم، در آنجا نشستیم و سفره را برای خوردن غذا پهن کردیم. سگی از دور ما را دید. به سمت ما حرکت کرد و وقتی نزدیک ما رسید در محلی نشست تا شاید کمی از غذای خود را به او ببخشیم. یکی از دوستان من تکه سنگی برداشت و مانند زمانی که یک تکه نان پیش سگ می‌اندازند، آن را به سمت سگ پرتاب کرد. سگ باهوش سنگ را بو کرد و بدون درنگ مسیر آمده را برگشت. دوستانم سگ را صدا زدند؛ اما او توجهی نکرد و به مسیر خود ادامه داد. یکی از دوستان گفت: «آیا متوجه شدید که این سگ چه گفت؟» او وقتی تعجّب ما را دید این‌گونه پاسخ داد: سگ پیش خودش گفت: «این بدبختان خسیس مجبورند به خاطر گرسنگی، سنگ بخورند. چرا توقع داشتم که از سفره خود به من تکه نانی بدهند؟»

 

جواب درس‌های بعدی نگارش هفتم دانلود PDF کتاب نگارش هفتم

اختصاصی_دانشچی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *