خانه » ضرب المثل ایرانی » معنی ضرب المثل ” شکر نعمت، نعمتت افزون کند ” + داستان

معنی ضرب المثل ” شکر نعمت، نعمتت افزون کند ” + داستان

معنی شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند 🤲🏽

معنی ضرب المثل شکر نعمت، نعمتت افزون کند

در این پست با معنی و مفهوم ضرب المثل ایرانی شکر نعمت، نعمتت افزون کند از کتاب نگارش ششم آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.

معنی ضرب المثل شکر نعمت، نعمتت افزون کند

۱- یعنی وقتی انسان از نعمت های خدا تشکر می‌کند و قدر آن ها را می داند، خدا از سپاس گزاری او شاد می شود و نعمت های بیش تری به او می بخشد، سپاس نعمت های خدا یعنی اینکه از نعمت های داده شده خوب استفاده کنیم و آنها را هدر ندهیم.

توضیح این ضرب المثل در یک بند: شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است.تشکر و سپاس به شکلهای مختلف انجام می پذیرد مثلا شخص به زبان، سپاس خود را ابراز می کند. استفاده درست از نعمت نوع دیگری از شکرگزاری است که بالاتر از شکر زبانی است.

شکر و سپاس به عنوان فضیلتی اخلاقی مورد تایید و تاکید است. هر انسانی با عقل خود به این نتیجه می رسد که باید در برابر افرادی که به گونه ای، کاری و یا نعمتی را به وی می دهند شکر کند.

شکر نعمت، نعمتت افزون کند - کفر نعمت از کفت بیرون کند

۴- یعنی اگر خداوند ببیند بنده اش ظرفیت استفاده از نعمتی را که به او عطا شده، دارد و شکرگزاری می کند، نعمت های بیشتری را به او عطا خواهد کرد.

۵- همچنین کسی که نعمت های خدا در زندگی اش را نادیده می گیرد، نه تنها وضع زندگی اش بهبود نخواهد یافت، بلکه همان نعمت نیز از دستش خواهد رفت.

گسترس این ضرب المثل در قالب داستان

روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت میکرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد.

در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر میکرد که ازهمه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بارزگانان.

مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر میشدم!

در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.

پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آنچنان شد.

کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.

همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خورد میشود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

این داستان با ضرب المثل دست بالای دست بسیار است نیز مطابقت دارد.

پیشنهادی: ضرب المثل‌های بیشتری بخوانید

ضرب المثل نگارش ششم _ دانشچی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *