خانه » ادبیات » ۳ داستان از ابوریحان بیرونی

۳ داستان از ابوریحان بیرونی

همه چیز درباره ابوریحان بیرونی و مختصری از زندگی نامه او

یک داستان از ابوریحان بیرونی

در ادامه با زندگی ابوریحان بیرونی (کتاب فارسی نهم) آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.

مختصری از زندگی ابوریحان بیرونی

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی از دانشمندان بزرگ ایران در علوم حکمت و اختر شناسی و ریاضیات و تاریخ و جغرافیا مقام شامخ داشت، در سال ۳۲۶ هچری قمری در حوالی خوارزم متولد شده و از این جهت به بیرونی یعنی خارج خوارزم معروف شده است.

نزد ابو نصر منصور علم آموخت در ۱۷ سالگی از حلقه ای که نیم درجه به نیم درجه مدرج شده بود، استفاده کرد تا ارتفاع خورشیدی نصف النهار رادرکاث رصد کند، و بدین ترتیب عرض جغرافیایی زمینی آن را استنتاج نماید چهار سال بعد برای اجرای یک رشته از این تشخیص ها نقشه هایی کشید و حلقه ای به قطر ۱۵ ذراع تهیه کرد.

در ۹ خرداد ۳۷۶ بیرونی ماه گرفتگی(خسوفی) رادرکاث رصد کرد و قبلاٌ با ابوالوفا ترتیبی داده شده بود که او نیز در همان زمان همین رویداد را از بغداد رصد کن. اختلاف زمانی که از این طرق حاصل شد به آنان امکان داد که اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب کنند.

وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشک بخارایی به مکاتبات تندی در باره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت در دربار مامون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال ۴۰۴ هجری قمری به خوارزم مراجعت کرده، موقعی که سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از کشتن وی در گذشت و او را در سال ۴۰۸ هجری با خود به غزنه برد در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حکما و علماء هند معاشرت کرد و زبان سانسکریت را آموخت ومواد لازمه برای تالیف کتاب خود موسوم به تحقیق ماللهند جمع‌آوری کرد.

ابوریحان بیرونی تالیفات بسیار در نجوم و هیات و منطق و حکمت دارد از جمله تالیفات او قانون مسعودی است در نجوم و جغرافیا که به نامه سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر کتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی که در حدود سال ۳۹۰ هجری به نام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تالیف کرده این کتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال ۱۸۷۸ میلادی دررلیپزیک ترجمه وچاپ کرده و مقدمه ای بر آن نوشته است.

دیگر کتاب ماللهند من مقوله فی العقل اومر ذوله در باره علوم و عقاید و آداب هندیها که آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه کرده و در لندن چاپ شده است دیگر التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم در علم هیات و نجوم و هندسه.

بیرونی هنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد بن زکریای رازی پزشک تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن کرد این فهرست به ۱۱۳ عنوان سر می زند که بعضی از آنها بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست کم ۱۴ سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز کار می کرد به علاوه ۷ اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است.

تقریباٌ‌ چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن که امیدی به بازیافت آنها باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. علایق بیرونی بسیار گسترده و ژرف بود و او تقریباٌ‌ در همه شعبه های علومی که در زمان وی شناخته شده بودند سخت کار می کرد وی از فلسفه و رشته های نظری نیز بی اطلاع نبود اما گرایش او به شدت به سوی مطالعه پدیده های قابل مشاهده در طبیعت و در انسان معطوف بود در داخل خود علوم نیز بیشتر جذب آن رشته هایی می شد که در آن زمان به تحلیل ریاضی درآمدند.

در کانی شناسی، داروشناسی و زبان شناسی یعنی در رشته هایی که در آنها اعداد نقش چندانی نداشتند نیز کارهایی جدی انجام داد اما در حدود نیمی از کل محصولات کار او در اختر شناسی، اختر بینی و رشته های مربوط به آنها بود که علوم دقیقه به تمام معنی آن روزگاران به شمار می رفتند ریاضیات به سهم خود در مرتبه بعدی جای می گرفت اما آن هم همواره ریاضیات کاربسته بود.

از آثار دیگر بیرونی که هنوز هم در دسترس هستند و می توان اینها را نام برد: اسطرلاب، سدس، تحدید، چگالیها، سایه ها، وترها، پاتنجلی، قره الزیجات، قانون، ممرها، الجماهر و صیدنه، بیرونی در باره حرکت وضعی زمین و قوه جاذبه آن دلالیل علمی آورده است و می گویند وقتی کتاب قانون مسعودی را تصنیف کرد سلطان پیلواری سیم برای او جایزه فرستاد ابوریحان آن مال را پس فرستاد وگفت: من از آن بی نیازم زیرا عمری به قناعت گذرانیده ام و ترک آن سزاوار نیست.

داستان از ابوریحان بیرونی – ۱

آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد و کمی هم از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید!

ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: مردک چه میگوئی ؟ این که اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید! آسیابان گفت به هر روی من گفتم . من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم.

شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود میلرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا میدانستی که دیشب باران می آید؟

آسیابان پاسخ داد من نمیدانستم، سگ من میدانست! شاگرد ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ میداند که باران میآید؟ آسیابان گفت : هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود”. ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت خدایا آنقدر میدانم که میدانم به اندازه یک سگ، هنوز نمیدانم”.

داستان از ابوریحان بیرونی – ۲

روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سوال ساده نمود و رفت .

فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود .

یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!

ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد. شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد.

داستان از ابوریحان بیرونی – ۳

آورده اند که «سلطان محمود غزنوی» در شهر غزنین، در باغِ هزار درخت در طبقه ی بالای کاخ، در اتاقی به همراه ابوریحان بیرونی نشسته بود. سلطان محمود رو به ابوریحان کرد و گفت: «شنیده ام که از علم ستاره شناسی خبر داری، حکم کن و بگو که من از کدام در بیرون نخواهم رفت. آن را بر تکه کاغذی بنویس و در زیر تشک من قرار بده.»

ابوریحان بیرونی «اُسطُرلاب» خواست و احوال ستارگان را اندازه گرفت و موقعیت خورشید را تعیین کرد. بعد از کمی فکر کردن، جواب سلطان را بر تکه ای کاغذ نوشت و آن را زیر تشک سلطان محمود قرار داد. سلطان محمود گفت: «آیا حکم کردی؟»

ابوریحان گفت: «بله»

سلطان محمود دستور داد تا تیشه و بیل بیاورند و در سمت شرق در کنار در چهارم، در دیگری را بکنند و او از آن بیرون رفت. سپس گفت که آن تکه کاغذ را بیاورند. سلطان محمود با تعجب تمام دید که ابوریحان بر روی کاغذ نوشته است:« سلطان از هیچ کدام از این چهار در بیرون نمی رود، بلکه بر دیوار شرقی دری می کنند و او از آن در بیرون می رود.»

سلطان محمود وقتی این مطلب را خواند بسیار عصبانی شد و دستور داد ابوریحان را از بالای قصر به پایین بیاندازند. ماموران حکم سلطان محمود را اجرا کردند و ابوریحان را از بالای بام به پایین انداختند اما در چند متری سطح زمین توری بسته شده بود که از شانس خوب ابوریحان، او روی آن تور افتاد و صدمه ای ندید.

سلطان محمود وقتی دید به او صدمه ای نرسید گفت: «او را بیاورید.»

ابوریحان را نزد سلطان حاضر کردند. او به ابوریحان گفت: «آیا از این اتفاق خبر داشتی؟»

ابوریحان گفت: « بله من می دانستم که چنین اتفاقی می افتد اما به من آسیبی نمی رسد.»

سلطان گفت: «آیا دلیلی برای حرفت داری؟»

ابوریحان غلامش را صدا زد و از او خواست تقویمی را که احوال خودش را در آن نوشته بود بیاورد. در آن تقویم احکام آن روز را پیدا کرد که در آن نوشته شده بود: «مرا از جای بلندی می اندازند اما به سلامت به زمین می آیم و تندرست بر می خیزم.» سلطان محمود با شنیدن این داستان بیشتر ناراحت شد و دستور داد او را به قلعه ببرند و زندانی اش کنند.

ابوریحان بیرونی را به قلعه غزنین بردند و شش ماه در آن جا بی گناه حبس بود. این هم نمونه ای از استبداد و زور گویی سلطان محمود غزنوی. در آن شش ماه که ابوریحان در «قلعه غزنین» زندانی بود، هیچ کس حرف ابوریحان را پیش سلطان محمود نزد و وساطت او را نکرد. تنها یکی از غلامان او به قلعه می رفت و کارهای او را انجام می داد.

روزی این غلام در دشت های غزنین مشغول عبور بود که فالگویی او را خواند و به او گفت: «من در طالع تو حرف های گفتنی زیادی می بینم، به من هدیه ای بده تا آن را برای تو بگویم.» غلام دو درهم نقره به او داد و فالگو گفت: «عزیزی از نزدیکان تو در رنج به سر می برد. او از امروز تا سه روز دیگر از آن رنج خلاص می شود و با هدیه های بسیاری به خانه بر می گردد.»

غلام که خوشحال شده بود، خواست هر چه زودتر این خبر را به ابوریحان بیرونی بدهد و او را خوشحال کند. او داستان را برای ابوریحان تعریف کرد. ابوریحان لبخندی زد و گفت: «ای نادان! نمی دانی که در چنین جاهایی نباید ایستاد تا کسی سر کیسه ات نکند!؟ دو درهم به خاطر این نادانی ات از دست دادی.»

چنین روایت کنند که خواجه احمد حسن میمندی در این شش ماه منتظر فرصتی بود که وساطت ابوریحان را کند. عاقبت این فرصت در شکارگاه دست داد. او وقتی سلطان را خوشحال و خشنود دید، کم کم سخن را به دانش نجوم کشاند و سپس گفت: بیچاره ابوریحان که دو پیش بینی به آن خوبی کرد، به جای اینکه از شما پاداش بگیرد زندانی شد.»

سلطان محمود گفت: «خواجه بداند که من خودم هم از این اتفاق ناراحت هستم. می گویند که این مرد در جهان بی نظیر است و بعد از ابو علی سینا کسی همتای او نیست. اما چه کنم که هر دو حکمش برخلاف رای من بود و پادشاهان حکم کودکان را دارند، اگر سخنی بر وفق رای آنها نباشد عصبانی می شوند و از کوره در می روند. او می بایست حرفی میزد که موافق نظر من باشد تا از ما بهره ببرد. آن روز که ابوریحان آن دو پیش بینی را کرد، اگر یک کدام از آنها به خطا می رفت برای او خیلی بهتر بود.»

سلطان محمود سپس دستور داد تا او را از زندان آزاد کنند و یک اسب به همراه یک غلام و یک کنیز به همراه هزار دینار طلا و هدایای دیگر به ابوریحان بدهند. طبق پیش بینی فالگو، ابوریحان را بعد از سه روز آزاد کردند. سلطان از او معذرت خواست و گفت: «ای ابوریحان، تو دانشمند بزرگی هستی و احترام تو بر ما واجب است ولی اگر می خواهی از ما بهره مند باشی، موافق میل ما حرف بزن چیزی بگو که به مزاج ما خوشایند باشد.»

ابوریحان از آن به بعد رفتارش را با سلطان عوض کرد و سعی کرد حرفی نزند که مخالف رای سلطان محمود باشد. او بعد از این که به خانه رفت به غلامش گفت:«به دنبال آن فالگو برو و او را پیدا کن.» غلام بعد از چند روز جست و جو آن فالگو را پیدا کرد و پیش اربابش آورد. فالگو شخص بسیار نادان و بی سوادی بود. ابوریحان به او گفت: « آیا از طالع خودت به هنگام تولد خبر داری؟»

فالگو گفت: «آری» و آن را به ابوریحان نشان داد. ابوریحان در طالع فالگو نگاه کرد و دید که در هنگام تولد از استعداد پیشگویی به بهترین شکل برخوردار بوده است و به همین دلیل هر چه به دلش می آید نزدیک به حقیقت است.

بیشتر بخوانید: زندگینامه ابوعلی سینا
ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *