آشنایی با زندگی هاتف اصفهانی و اشعار او
زندگینامه هاتف اصفهانی
سید احمد حسینی متخلص به هاتف اصفهانی از شعرای نامی ایران در عهد افشاریه و زندیه است. اصل خاندان او از قصبهای بود در سرزمین آذربایجان به نام اردوباد که اجداد هاتف تا زمان صفویان در این شهر ساکن بودند. آنها در زمان شاه عباس اول به همراه عدهای از ارامنۀ آذربایجان به اصفهان مهاجرت داده شدند و از آن روزگار به بعد در این شهر ساکن شدند.
هاتف اصفهانی، از این خاندان در سالهای بعد در اصفهان متولد شد. در دوران نوجوانی و جوانی علوم مختلف را از دانشمندان زمانۀ خود فرا گرفت و به خصوص در علم طب مهارت کاملی یافت. آگاهی او نسبت به علوم مختلف و آشنایی با ادیان الهی، زرتشت و مسیحیت، معارف الهی و مشارب عرفانی و نگاه توحیدی آنان که در ترجیعبند معروفش به خوبی متجلّی شده است در اشعارش پیداشت. او برای آموختن این علوم، از محضر حکیمان و طبیبانی چون میرزا نصیرالدین طبیب اصفهانی و میرزا سید حسین خان طبیب شیرازی بهرهمند شد.
هاتف در کنار آموختن این علوم، با شعر و عالم شاعری نیز ارتباط وسیعی داشت. در ابتدا به شغل طبابت روی آورد. اما همانطور که خود به صراحت در یکی از قصایدش بیان کرده، از شغل خود ناراضی بود و علاقهای به کار معالجه بیماران نداشت. در نتیجه طبابت را در حاشیۀ زندگیاش برد و شعر و ادب را که آرامشدهنده او بود، در متن آن قرار داد.
ویژگی شعر هاتف اصفهانی
شعر هاتف میتواند به عنوان نمونۀ خوب و ارزشمندی از دورۀ بازگشت با رعایت قاعدۀ اصلی آن یعنی تقلید مطرح شود؛ چرا که شعر او با وجود تقلیدی بودن، نشان از قریحۀ قوی او در سرودن اشعاری به سبک شاعران قدیم دارد و گاهی به شعر آنان بسیار نزدیک میشود، تا جایی که از دید صاحبنظران، شعر او توانسته چاشنی تازهای به سبک شعرای فارس و عراق بدهد.
هاتف اصفهانی قصاید خود را به شیوۀ خاقانی و انوری و به خصوص سنایی سروده و الگوی اصلی او قصاید سنایی بوده است. به لحاظ مضمون، قصاید هاتف از حکمتهای درخشان قصاید سنایی تهی است، اما در وزن و قافیه و ترکیبات شعری به شیوۀ سنایی توجه مستقیم داشته است.
در غزل پیرو سعدی و حافظ است و بیشترین غزلیات خود را به تقلید از آنها سروده است. ترجیعبند هاتف از بهترین نمونههای ترجیعبند ادبیات فارسی است که موضوع «وحدت میان ادیان» به بهترین و زیباترین شکل در آن مطرح شده است. این نگاه وحدتنگر هاتف به ادیان آسمانی با رویکردی عرفانی به مسألۀ وحدت ذات یا توحید صورت گرفته است که بهترین نمونۀ آن را میتوان در تفاسیر عارفانه از آیات قرآن کریم که به مبحث «وحدت ادیان» در آنها اشاره شده است، یافت.
در گذشت هاتف اصفهانی
هاتف در سال ۱۱۹۸ ق. در شهر قم، وفات یافت و همانجا به خاک سپرده شد. به نقل از منابع شفاهی به احتمال زیاد، قبر او در صحن عتیق حرم حضرت معصومه (ع) بوده است که در حال حاضر اثری از آن وجود ندارد.
نمونه ای از اشعار هاتف اصفهانی
شهرت عمده هاتف به واسطه ترجیح بند عرفانی اوست که بهترین نمونه های اسن شعر به شمار میرود ، این ترجیح بند عارفانه به لحاظ اسلوب کلام ترکیب الفاظ و هم از لحاظ معانی و مفاهیم لطیف نظر همه سخن سنجان را به خود جلب کرده و موجب شهرت هاتف گردیده است :
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت همین و همان
دل فدای تو چون تویی دلبر
جان نثار تو چون تویی جانان
دل رهاندن ز دست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو‚ درد بی درمان
بندگانیم جهان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر دل صلح داری اینک دل
ور سر جنگ داری اینک جان
دوش از سوز عشق و جذبه شوق
هر طرف می شتافتم حیران
اخر کار شوق دیدارم
سوی دیر مغانم کشید عنان
چشم بد دور، خلوتی دیدم
روشن از نور حق، نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کان شب
دید در طور موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان
همه سیمین عذرا و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان
عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نقل و گل و مل و ریحان
ساقی ماهروی مشکینموی
مطرب بذله گوی و خوشالحان
مغ و مغزاده، موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان
من شرمنده از مسلمانی
شدم آن جا به گوشهای پنهان
پیر پرسید کیست این؟ گفتند:
عاشقی بیقرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدش از می ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی آتشپرست آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن میشنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
غزلیات هاتف اصفهانی
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت
گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت
هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل
چون سایه به پایش فکند رحل اقامت
در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند
دل میکشدم باز به آن جلوهٔ قامت
عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی
در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت
دامن ز کفم میکشی و میروی امروز
دست من و دامان تو فردای قیامت
امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ
بر خاک شهیدان تو خار است علامت
ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است
هاتف به چه رو میکندم باز ملامت
************
کوی جانان از رقیبان پاک بودی کاشکی
این گلستان بیخس و خاشاک بودی کاشکی
یار من پاک و به رویش غیر چون دارد نظر
دیده او چون دل من پاک بودی کاشکی
قصد قتلم دارد و اندیشه از مظلومیم
یار در عاشق کشی بیباک بودی کاشکی
تا به دامانش رسد دستم به امداد نسیم
جسم من در رهگذارش خاک بودی کاشکی
سینهام از تیر دلدوز تو چون دارد نشان
گردنم را طوق از آن فتراک بودی کاشکی
غنچهسان هاتف دلم از عشق چون صد پاره است
سینهام زین غم چو گل صد چاک بودی کاشکی
پیشنهادی: آشنایی با زندگی حمید سبزواری